Saturday, February 1, 2014

ادامه شعر ملای مقوائی از فرنگ آمد


25 بهمن 1390

سالگرد انقلاب ضد سلطنتی نزدیک است

چون مقوا آمد از ملک فرنگ
با عبای قهوه ای، ریش دو رنگ

با هواپیمای جت، ساخت بوئینگ
آمد و شد رهسپار راه "کینگ"!

از مقواهای معمولی نبود
ادعای پادشاهی می نمود

ملت راحت شده از دست شاه
شد برون از چاله و افتاد چاه

بود اندر کله اش یک مشت کاه
تکه سنگی جای دل در سینه گاه

یک مقوائی که از کارتن نبود
چون کنه چسبیده و ولکن نبود

با مقوا زیستن را باب کرد
مملکت را پر ز کارتن خواب کرد

چون مقوا سرد و بی احساس بود
مملکت را هم مقوایی نمود

آن مقوائی که بس بی روح بود
یادگار قصه های نوح بود

سرد و بی احساس چون یک تکه سنگ
عرصه را بر عشقبازان کرده تنگ

نیست کس را از مقوا انتظار
تا کند احساسی از خود آشکار 

هیچ شرمی هم مقواهک نداشت
از کلاهی که سر ملت گذاشت

در کلک بازی بسی استاد بود
از مقوا بودن خود شاد بود

مثل هر تکه مقوا بیش و کم
این مقوا هم دو رو بودش ببم

روی اول چهره و لبخند و ریش
روی دیگر خدعه و نیرنگ و نیش

پشت او پنهان شده اصحاب او
چند صد تا کارتن بی پشت و رو

محتوای کارتن ها باد بود
خدعه و نیرنگ و استبداد بود

آن مقوایی که آمد از فرنگ
در سرش سودای قدرت بود و جنگ

کاش هنگامی که وارد می شدند
موشکی می خورد و ساقط می شدند

کاش در هنگام پائین آمدن
پا نهادن بر سر خاک وطن

باد و باران می شد و برف شدید
آن مقوا کاملا نم می کشید

بعد وا می رفت و می پاشید او
تا نمی رفتیم ما در گل فرو



1 comment: